مشکلاتت را به دریا بسپار
به ادامه مطلب مراجعه کنید(حتما بخونید)
به ادامه مطلب مراجعه کنید(حتما بخونید)
بهار،
وقتي مي آيد كه تو
بخندی
تقدیم به دخترم الی
آنکه میگوید دوستـت دارم
دل اندُه گیـــــن شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبـــان سخن بود
شاملو
![[تصویر: r0vhys7bfsjys19iv5a.jpg]](http://www.pic.tooptarinha.com/images/r0vhys7bfsjys19iv5a.jpg)
ولی من تشنه ی عشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود!!!
<<دکتر علی شریعتی>>
این روز ها
نسیم نیلوفری خیالت
طوفان شده است در دلم
این روز ها
وسعتِ تمامِ دلتنگی هایم
پهنه دریایِ بیکرانیست
که اقیانوس ها را به مسخره می گیرد
این روز ها
در تاکستانِ تنهایی خود
خوشهِ زردِ غصه می چینم
ببین چه بی وقفه شب بوهای احساسم
میان یاس های کبودِ خیالت غنچه می کند
ببین چه بی رحمانه فضایِ سردِ نبودنت
این روز ها
مر ا شاعر کرد؟
محمد
![]()
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر
صدا کردم ...
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های
آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت
جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی ...
چند وقت پیش یکی از دوستان عزیز وبلاگیم ازم خواست یکی از سوتی هایی که تو زندگیم دادمو براش بنویسم تا تویه وبلاگش بزاره.
خوب خدا بده برکت منم که سوتی ازم میباره اگه می خواستم همشو بنویسم یه کتاب چند صد صفحه ای ازش در میاد. خلاصه یکی از خاطراتمو براش نوشتم که خیلیی باحال بود به نظرم جالب اومد تویه وبلاگ خودمم بزارمش مطمنم کلی میخندین بخاطر همین پیشنهاد میکنم حتما بخونید.
دوران دانشجویی موقع امتحانا بود. یه امتحان خیییلی مهم و زمان بر داشتیم که یه همین دلیل تایم امتحانو انداختن بعد از ظهر تا بچه ها زمان بیشتری داشته باشن سر جلسه.
یکی از بچه های خوابگامونم قول داده بود ناهار آبگوشت درست کنه برامون. اما چه آبگوشتی . چشمتون روزه بد نبینه نخودای آبگوشت همش خام مونده بود منم چون خیلی گشنم بود و دیگه وقتی نداشتم به ناچار اون غذارو خوردمو رفتم سر جلسه امتحان.
خوب حالا فکرشو کنید امتحان شروع شده همه جای سالن سکوت همه استرس امتحانو داشتن که این وسط معده من شروع کرد به سر صدا کردن در حد تیم ملی آبرو و شرفمو برد جلوی دخترای دانشگاه سرخ شدم زرد شدم سبز بنفش شدم .لا مصب ولم نمی کرد شیکمم یه ریز غر غر میکرد.
اما داستان به همین جا ختم نمی شد یواش یواش صدا بچه ها داشت در می اومد.گفتم برم دستشویی شاییید یه فرجی بشه اما هر چی اصرار کردم مراقبای دانشگاه قبول نکردن تا اینکه به استادمون صحبت کردم اجازه داد خودشم باهام اومد تو دستشویی که تقلب نکنم.
از شانس بده منم همه سر جلسه امتحان بودن و فقط منو استاد تویه دستشویی بودیم.بی خبر از اینکه این نخودای ناکس تو دل و رودم دارن فعلو انفعالات شیمیایی انجام میدن (تبدیل جامد به گاز
چشمتون روز بد نبینه یه لحظه بهم فشار اومد بوووووقی به در کردم
(یه چیزی تو مایع های دیوار صوتی) با اینکه استادمونو نمیدیدم اما کاملا مشخص بود از این صدا شوکه شده.از خجالت داشتم می مردم فکر کردم دیگه بوووق زیادییی ندارم پیش خودم گفتم لا اقل خورد خورد ببووووووقم تا صداشو استادمون نشنوه(چیکار کنم نه راه پس داشتم نه راه پیش).آقا ما شروع کردیم به زدن بوق های متوالی در کسری از دقیقه ![]()
بوق
بوق
بوق
...
...
...
(یک ربع بععععد)
بوق
بوق
..
لا مصب مگه تموم میشد؟ دیگه داشت پاهام درد میگرفت هر چی هم بیشتر زمان میرفت بوووقمم بیشتر میشد.
واقعا دیگه صبرم تموم شده بود پیش خودم گفتم مرگ یه بار شیون یه بار بزار یه بار ببووووقم تا تموم بشه بره پی کارش خسته شدم دیگه.وقت نبود مجبور بودم خیلی سریع تصمیم بگیرم.
خلاصه منم نامردی نکردمو با تمام وجود بوووووقیدم
از بس صدا بلند بود شیشه ها به لرزش درومد.
آخیییییییییییییییییییش یک حالی داد جون تو هیچ وقت تو زندگیم این همه احساس لذت نکردم انگار دنیا مال من بود حتی الانم که دارم در موردش حرف میزنم اشک تو چشام حلقه زده
اما وقتی افتادم یاد استادمون که تو دستشویی هستش لذت رویایی کوفتم شد. نمی دونستم با چه رویی بیام بیرون اما راهی نداشتم وقت امتحان داشت تموم میشد.خلاصه با پر رویی تمام اومدم بیرون خدارو شکر دیدم اصلا استادم تو دستشویی نیست دستامو شستمو خیییلی ریلگس نشستم سر صندلی امتحانمو دادمو قبولم شدم.
نتیجه اخلاقیش:هیچ استادی تمایل نداره بشینه پای بوووووقه دانشجوهاش .این یک اصل در زندگیه من هستش و هیچ وقت فراموش نخواهم کرد امیدوارم این تجربه من بدردتون بخوره ![]()
![]()